زمزمه های یک شب سی ساله
ساده ام عاشقم پر از دردم مثل یک گرد باد ولگردم باقی حرفها بماند بعد مادرم گفته زود بر گردم برو برو که مرد عمل نیستی عزیز دلم چقدر تلخی عسل نیستی عزیز دلم غریبگی نکن اینقدر توی کوچه ی من مگر تو بچه محل نیستی عزیز دلم میروی تو عاقبت از این خرابه ی کبود می روی مرا ببخش بین اشک و آه و دود می روی کسی که نیست پیش من تو هم برو ولی رفیق چقدر دیر آمدی چقدر زود می روی خودت باید تو قهری ظاهرا از من جدایی شبیه بچه های ابتدایی نمی آیم سراغت باورم کن خودت رفتی خودت باید بیایی گفتی گفتی که استواری و مانند آهنی گفتی همیشه فکر سفر فکر رفتنی اینها همه قبول ولیکن عزیز من یک لحظه صبر کن چقدر حرف می زنی
نوشته شده در پنج شنبه 91/2/21ساعت
9:38 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |